سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آرمانشهر - وبلاگ خبری تحلیلی شهرسازی
درباره



آرمانشهر - وبلاگ خبری  تحلیلی شهرسازی


مدیر وبلاگ : عبادی[104]
نویسندگان وبلاگ :
نادر ناظمی شیروان[0]

شهرسازی، دانش خوبی ست اما شغل خوبی نیست و گاهی با بدترین اشکال و صفات نامطلوب در حوزه ی اجرایی ترکیب می شود. تاثیرگذاری مثبت در جهت بهبود مطوبیت ها، مهمترین اتفاق خوشایند این رشته است. مسعود عبادی / کارشناس ارشد جغرافیا و برنامه ریزی شهری masoud.ipm@gmail.com sharp.iaic@gmail.com
آهنگ وبلاگ

به نام خدا.

دومین روز بهترین روز...

دومین روز از نظر خودمون و خودتون و خودشون بهترین روز بود,مگه این روز چه اتفاقاتی افتاد؟ حالا با هم یک مروری می کنیم که هم واسه ی اونهایی که بودن تجدید خاطرات بشه و خوندنش واسه ی اونهایی هم که نبودن خالی از لطف نیست.

حتما از شب اول به یاد دارین که تا آقایون تو هتل چند ستارشون (راستی فهمیدین چند ستاره بود؟ به چند نفر که جواب درست را بدهند به قید قرعه یک آفرین از طرف بلاگ بهش میگیم.) مستقر شدند ساعت حدود 4 صبح شد و روز دوم را همه تا حدود 11 خواب بودن.ساعت 12 ظهر بود که اتوبوس اومد دنبال آقایون و با توجه به هماهنگی هایی که قبلا شده بود رفتیم سازمان عمران شهرداری اصفهان.فکر کنیم آموزنده ترین قسمت سفر(منظور بخش علمی سفر نه تفریحی) همین ملاقات بود.انصافا توقع همچین استقبالی را نداشتیم اون هم روز تعطیل.راستی یادم رفت بگم که امروز مصادف با عید مبعث بود(عیدتون مبارک)

روز تعطیل هم رئیس سازمان اونجا بود.چند دقیقه ای را با حاج آقای محمدی(روبرو نشستن) رئیس سازمان عمران صحبت کردیم.

میگفتن اینجا فقط 4روز تعطیلی رسمی داریم و جمعه ها هم یک هفته در میان تعطیل هست.شاید یکی از دلایل پیشرفت پروژه هاشون همین باشه(میدونم شماها هم با این تفاسیر یاد شهرداری مشهد افتادین)

بعد قرار شد یکی از جاده هایی که تو کویر که چند ماه زودتر از موعد مقرر تمام شده بود را بازدید کنیم(هرچند که بیشتر جنبه ی عمران داشت ولی بازدیدش و همت کارکنان در اتمام زودتر این جاده که در واقع راه شهرک صنعتی بود که قرار است در آینده ایجاد شود آن هم در جاده ی تقریبا باتلاقی جالب بود.) اول قرار شد که فقط آقایون بریم بازدید چون مسئولش میگفت این کارا مردونست, خانم ها تو خوابگاه راحتتر هستن(به دل نگیرین شوخی کرد بنده خدا) حالا به هر حال رفتیم دنبال خانم ها و بعد با راهنمایی مسئولی که همراهمون بود به یکی از رستوران های خوب و البته نزدیک رفتیم. از اونجا که شام شب قبل هم سبک بود ظهر غذای بهتری خوردیم(البته اگه میدونستیم که تا شب قرار کجاها بریم حتما از این بیشتر میخوردیم.) از روز قبل یادم رفت که بگم تو راه که داخل اتوبوس بودیم اول فیلم اخراجیهارو نگاه کردیم و بعد هم چند دقیقه ی کوتاه به آهنگ آرامی گوش کردیم. حالا تو این رستوران هم همون آهنگ آرومه را داشت از تلویزیون پخش میکرد(حتما اونهایی که بودن یادشون هست!),فکر کنیم با ما تله پاتی داشت.بعد به اتفاق آقای مهندس امینی رئیس کارگاه های سازمان عمران به دیدن چند پروژه ی در حال اجرای اصفهان رفتیم.(این هم از عکس کویر به همراه مهندس امینی)

تا یادم نرفته جریان این رینگ هایی که تو روز اول گفتم واستون همین جا بگم.خیابان های اصفهان را به رینگ(4 حلقه ی راه) تقسیم کرده بودن که 3تای آن موجود بود و رینگ 4 هم در حال احداث بود وگرچه ما اسم همه ی خیابون های اصفهان را نمیدونستیم ولی ایشون در هر خیابون که میرفتیم با توضیح کامل به بچه ها میفهموند که الان دقیقا در کدام رینگ قرار داریم.

اما عصر...بعد از سفر همچنین در روزهای بعدی(شاید هم روزهای قبل از سفر) از هرکی میپرسیدی بهترین روز کی بود عصر همین روز را اشاره میکرد. داستان را از شب قبل شروع میکنم که برای لیست پذیرش هتل حتما میدونید که تمام افراد باید تاریخ تولد خودشون را بنویسند.بعد از تکمیل فرم تاریخ تولد یک نفر که شب بعد بود در بین سایر تاریخ ها بیشتر به چشم میخورد(البته بقیه تاریخ تولد ها هم ممکن الان تو چشم باشه)بله امروز تولد استاد بود 29/4 . برنامه ی امروز عصر را برای پل های سی وسه پل و خواجو ریخته بودیم.ولی با توجه به کمبود وقتی که داشتیم قرار شد بریم کوه صفه.با هم فکری که با دوستان داشتیم قرار شد برای تولد استاد کیک بگیریم.ولی یک مسئله بود و اون هم اینکه کیک را چجوری بگیریم که استاد متوجه نشوند.چندتا از بچه ها قرار شد برای عبور ومرور اتوبوس داخل شهر مجوز تردد بگیریم.و این بهترین زمان برای این کار بود و در راه برگشت 2 عدد کیک گرفتیم.هنگام برگشت اتوبوس کنار خیابون پارک بود و بچه ها هم منتظر ایستاده بودن و استاد هم داشت آدرس کوه صفه را می گرفت.سریع کیک را بردیم تو اتوبوس و در قسمت بالا جلوی دریچه ی کولر گذاشتیم.الان ساعت حدود 6 عصر که رسیدیم کوه صفه.اگر تا حالا ندید تقریبا میشه گفت مثل کوهسنگی خودمون ولی فرقش اینه که تله کابین هم داره.پایین کوه خیلی شلوغ بود و یک جای آرام و خلوت برای نشستن جمع 30 نفری ما نبود. قرار شد کمی از کوه بالا بریم و اونجا بشینیم(حتما بعضی ها اگه میدونستن یک کم کوهنوردی اگه قراره چقدر بشه حتما نمی آمدن.)نیم ساعتی رفتیم بالا که دیگه بعضی از بچه ها خسته شده بودن,خوب البته حق داشتن تا حالا این همه شاید راه نرفته بودن اون هم به صورت کوهنوردی. ولی این هنوز تازه اول راه بود,تقریبا نصفه ی کوه هم نرسیده بودیم.(نمای شهر از بالای کوه)

هنوز داشتیم دنبال یک جا برای نشستن می گشتیم.البته چون شام هم نخورده بودیم و از چند نفر که سوال کردیم گفتن رستورانش همین بالاتره(نمیدونستیم که اونها هم مثل مشدیها آدرس میدن که میگن همینو مستقیم برو میبینی!)دیگه راه برگشت نداشتیم چون خیلی راه اومده بودیم بنابراین تصمیم گرفتیم بریم بالاو با تله کابین برگردیم.(اگه از اول میدونستیم قراره تا بالای کوه بریم حتما با تله کابین هم میرفتیم بالا ولی اولش فقط قرار بود که کمی بالاتر یک جای خلوت پیدا کنیم و بشینیم.)چراغ روشن بعدی که بالای کوه میدیدم همه خوشحال میشدیم که این دیگه ایستگاه تله کابینه ولی وقتی به اون میرسیدیم میدیم که این یکی هم نسیت و دوباره به امید چراغ بعدی که دیده میشد حرکت میکردیم.این آخرای راه هم دیگه مثل اول کوه پله نداشت و بعضی از مسیرهاش کمی سخت بود و مسیر راه را هم با فلش های گوشی روشن میکردیم.چند تا از دوستان هم بودن که نقش لیدر داشتن, ماشاالله با این که زیر فرشی ها هم همراهشون بود ولی همیشه یک ربع از بقیه زودتر بالا میرفتن و مسیر راه و این که چقدر دیگه راه هست را تلفنی گزارش میدادن. ولی با همه ی این تفاسیر بازم تو راهش هم خوش گذشت(ولی فکر نکنم دیگه کسی حاضر باشه این راه را پیاده بره!) راستی از خودتون نپرسیدین که کیک هارو چجوری بردیم بالا و از اون مهمتر چجوری بردیم که استاد متوجه نشوند؟ بله با توجه به این که  قرار بود ایشون را سورپرایز کنیم باید یک جوری جعبه های کیک(که بزرگ هم بود) را بدون اینکه دیده بشن را می بردیم بالا.داخل ساک و کوله هامون که جا نمیشد.بهترین راه زیر چادر خانم ها بود که دیده نشه.زحمت این کار را هم یکی از خانم های 85ی و 86 ی کشیدند.هروقت که استاد عقب برمیگشت تا آخر صف را نگاه کند,یکجوری ایشون را به جلو میبردیم.بعد از اینکه از ایشون پرسیدم آیا متوجه این قضیه شدین یا نه ,گفتن فقط تعجب کردم که چرا خانم های چادری از اخر صف می آیند.این اخری ها راه واقعا طولانی به نظر میرسد و هرچی میرفتیم نمیرسیدیم ولی همه به امید جشن تولد و سورپرایز کردن استاد این راه را میرفتن.بالاخره حدود 11:5 رسیدیم بالای کوه.هرچند طبق برنامه ای که ریخته بودیم قرار بود استاد را سورپرایز کنیم ولی خوب بعضی از دوستان که هماهنگ نبودن برنامه را عوض کردن حالا... در هر صورت خوش گذشت.واقعا امشب جاتون خالی بود.کیک را که خوردیم(از عکسش که معلومه چه کیک خوشمزه ای بود!) با تله کابین برگشتیم.

بچه ها که دیگه همگی خسته شده بودیم وبرگشتیم.این هم از روز دوم.

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط 88/6/6:: 8:59 عصر     |     () نظر