سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آرمانشهر - وبلاگ خبری تحلیلی شهرسازی
درباره



آرمانشهر - وبلاگ خبری  تحلیلی شهرسازی


مدیر وبلاگ : عبادی[104]
نویسندگان وبلاگ :
نادر ناظمی شیروان[0]

شهرسازی، دانش خوبی ست اما شغل خوبی نیست و گاهی با بدترین اشکال و صفات نامطلوب در حوزه ی اجرایی ترکیب می شود. تاثیرگذاری مثبت در جهت بهبود مطوبیت ها، مهمترین اتفاق خوشایند این رشته است. مسعود عبادی / کارشناس ارشد جغرافیا و برنامه ریزی شهری masoud.ipm@gmail.com sharp.iaic@gmail.com
آهنگ وبلاگ

به نام خدا.

قبل از اینکه وارد روز اول بشیم حتما میدونید که این اردو قرار بود خرداد باشه اون هم فقط 85نیم بعد دیدیم تو دانشگاه که 86 و 85نیم نداریم(البته تو اردو بعضی جاها داریم) خلاصه شدیم دو تا ورودی تاریخش هم چندباری عوض شد حالا بگذریم که چقدر دوندگی داشت تا کارای اردو را انجام دادیم(اگه خواسته باشم بگم خودش میشه یک مستند) تا رسیدیم به تاریخ 28 تیر. البته قبل از اینکه روز اول واستون تعریف کنم بگم که قبل اردو یک جلسه  همه ی بچه ها گذاشتیم تا گروه بندی بشیم تا تصمیم گیریها تو سفر راحت تر بشه حالا اینکه چقدر موفق شدیم را از بچه ها بپرسین. بعد اون هم یک جلسه سرگروه ها به اتفاق استاد داشتیم که از تصمیمات این جلسه علاوه بر وسایل مورد نیاز و جاهایی که قرار بود بریم لایحه ای ارائه شد مبنی بر اینکه در سفر ظرف شستن فقط با آقایون!!, طفلک آقایون( البته ناگفته نماند که طرحش وتو شد)

و اما ... و اما روز اول...

چون میدونستیم بچه ها به غیر از کلاس درس ... بقیه ی کلاساشونو به موقع نمیان(البته معمولا به خاطر ترافیک دیر میرسن) گفتیم که 4:30 صبح همه جلوی درب پارکینگ مهندسی جمع بشیم که ساعت 6 حرکت کنیم. البته فکر اینو نکرده بودیم که دیگه این حقه ها قدیمی شده و بعضی ها تا خود 6 نیومدن.البته اونهایی که وقت شناس بودن(یا شاید هم ذوق و شوق سفر داشتن ) از همون 4:30 اومده بودن. بعضی ها تنها بودن بعضی هم با خانواده. خوب این پدر و مادر ها هم حق دارند که دل نگران باشند, بچه ی مهندسشون که قراره فردا واسه ی خودش کاره ای بشه را داشتن میفرستادن با اتوبوس مسافرت, البته نه اینکه اتوبوس ها امن نیستن اشکال از آسفالت جادست . البته همه ی اونهایی که قرار بود بیان نیومدن و جاشون خالی و از این حرفا خلاصه,ولی واقعا لطف بزرگی در حق دوستاشون کردن چون درسته اتوبوس 40 تا صندلی داشت و ما هم 42 نفر ثبت نام کردیم ولی از آخر 26 نفر شدیم خوب به طبع جای بیشتری هم تو اتوبوس واسمون بود.ناراحت نباشین انشاالله سفر بعدی ماسوله. بالاخره ساعت 6 انتظار ها به پایان رسید و اتوبوس اومد, این هم از اتوبوسمون.) البته این عکس تو اصفهانه.(

تازه سفرمون داره شروع میشه.وسایلمونو سوار ماشین کردیم و بعد از اینکه بچه ها با خانواده هاشون خداحافظی کردن سوار اتوبوس شدیم.هرچند دل کندن از دانشگاه سخت بود ولی چاره ای نبود باید این سفر علمی(کمی هم تفریحی) را میرفتیم.اوایل که راه افتادیم بچه ها ساکت بودن آخه داشتن فکر میکردن که این واقعا خودشونن که سوار اتوبوس هستن و بعد از امتحانات و تحویل های پایان ترم دارن میرن مسافرت اون هم از طرف دانشگاه و به صورت خواهران و برادران با هم. ولی چون موقع امتحانات بچه ها زیاد فکر کرده بودن و زیاد نتیجه ندیدن به این موضوع هم زیاد فکرشون را مشغول نکردن و شروع کردن به غیبت , ببخشید صحبت کردن.سرگروه ها هم مشغول برنامه ریختن برای روز های سفر بودیم حالا بماند اینکه چند درصدش محقق شد.هنگام اذان ظهر بود که رسیدیم روستای اصفاک.

اگه وقت کردین حتما یه سر بزنین جای به این خوش آب و هوایی حیف نیست که نرین.بعد از اینکه نماز را به جماعت برپا کردیم با وجود هوای گرم و باد سوزنده ای که داشت بچه ها از عکس های تکی نگذشتن . آخه اینجا اولین جایی بود که واستادیم و تونستیم عکس بگیریم.فکر کنم عکس هایی که اینجا گرفته شد تنها عکس هایی بود که به معنای واقعی تکی بود.این جزو قوانین نا نوشته ی سفر بود که عکس تکی ممنوع! همه چیز یک طرف کولر اتوبوس یکطرف. دوباره سوار اتوبوس شدیم و بچه ها دوباره بقیه ی صحبت هاشونو ادامه دادن.بعضی ها بیرون را نگاه می کردند و بعضی ها هم خوابیدن.حدود ساعت 2:30 بود که رسیدیم طبس. با این که حتی در سایه هم هوا بسیار گرم بود ولی برای دور هم بودن تصمیم گرفتیم که ناهار را در باغ گلشن طبس بخوریم.


 

یادم رفت که بگم از قبل تصمیم گرفته بودیم که همه از شب قبل کتلت درست کنن تا همه یه مدل غذا داشته باشیم, هرچند که همه موفق به این کار نشدند ولی خوب دوستی به درد این روزها میخوره , مخصوصا روایته که میگن ناهار را با دوستت بخور. عصر سوار اتوبوس بیشتر بچه ها بیرون را نگاه میکردن ,گرچه کویر هم خالی از لطف نبود تماشا کردنش ولی بیشتر تابلو ها را نگاه میکردن تا ببینن چند کیلومتر دیگه تا اصفهان مونده.


البته این چیز هایی بود که فقط در جاده های کویری مشاهده میشود,به عبور شتر ها از کنار  تابلوی خطر عبور شتر دقت کنید(معلومه که اینجا فرهنگ سازی زیاد شده.)

شام سبکی(نون+پنیر+خیار+گوجه فرنگی) که بعضی از خانمها زحمت تهیه ی پوست کندن خیارها و گوجه ها  را کشیدند را هم در  یک امامزاده خوردیم.طفلکی این آقایون که فرش ها از اول سفر رو شونشون بود.

 

 

بله حدودا 1:30 شب بود که رسیدیم اصفهان.بیشتر بچه ها خواب بودن , چند نفری هم رفته بودیم جای راننده که باهش صحبت کنیم تا خوابش نبره.نه اینکه میگن چند درصد تصادفات به خاطر خواب آلودگی هست البته می ترسیدیم این دفعه خدایی نکرده حواس پرتی راننده باعث اتفاق نشه. وارد اصفهان شدیم رفتیم خیابان جی(یادم رفت بپرسم که این خیابان جی رینگ چهارم بود یا پنجم حالا جریانشو تو روزای بعد تعریف می کنم).با توجه به هماهنگی هایی که از قبل شده بود و اونجا هم صورت گرفت(نمیدونم تا حالا به تلفن همراه رئیس امور دانشجویی 2 شب تماس گرفتین یا نه,اگه نگرفتین که توصیه میکنم بعدا هم انجام ندین چون نه تلفن همراهشو بر میداره نه تلفن خونش!!) خانمها رفتن خوابگاه خوراسگان. و آقایون هم از اونجایی که به خوابگاه عادت نداشتن(نه اینکه یه وقت فکر کنین اونجا خوابگاه برای آقایون نبود) رفتن هتل چند ستاره.ستاره هاش تو عکس هست(از روی ارتفاعش حدس بزنین).

 بله حدودا 4 صبح بود که دیگه تو هتل اسکان پیدا کردیم و خوابیدیم تا برای دومین روز سفر و البته اولین روز در اصفهان آماده بشیم.

پایان روز اول...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط 88/5/23:: 6:0 صبح     |     () نظر