سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آرمانشهر - وبلاگ خبری تحلیلی شهرسازی
درباره



آرمانشهر - وبلاگ خبری  تحلیلی شهرسازی


مدیر وبلاگ : عبادی[104]
نویسندگان وبلاگ :
نادر ناظمی شیروان[0]

شهرسازی، دانش خوبی ست اما شغل خوبی نیست و گاهی با بدترین اشکال و صفات نامطلوب در حوزه ی اجرایی ترکیب می شود. تاثیرگذاری مثبت در جهت بهبود مطوبیت ها، مهمترین اتفاق خوشایند این رشته است. مسعود عبادی / کارشناس ارشد جغرافیا و برنامه ریزی شهری masoud.ipm@gmail.com sharp.iaic@gmail.com
آهنگ وبلاگ
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود، اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد . آنها ساعت ها با یکدیگرصحبت می کردند؛ از همسر، خانواده، خانه ، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف میزدند .هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوی دنیای بیرون، روحی تازه میگرفت.
مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت. این پارک دریاچه زیبایی داشت . مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند . درختان کهن منظره زیبایی به آنجا بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد .
مرد دیگر که نمی توانست آنها را ببیند چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و احساس زندگی میکرد.
روزها و هفته ها سپری شد . یک روز صبح ، پرستاری که بری حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی جان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد .
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. حالا دیگر او می توانست زیبایهای بیرون را با چشمان خودش ببیند.
هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد!
مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند؟

 : پرستار پاسخ داد

شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد  !!! اصلأ نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را هم ببیند


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط 86/11/29:: 10:33 صبح     |     () نظر